سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بانوی من

قول میدم

    نظر


قول میدم وقتی که نیستی عکستو بغل نگیرم
قول میدم روزی هزار بار واسه ی اشکات نمیرم
قول میدم وقتی که نیستی پای عشق تو نسوزم
قول میدم در انتظارت چشمامو به در ندوزم
می دونی که خیلی خستم
می دونی دلم گرفته
می دونی دوریت عذابه
می دونی گریه ام گرفته
میدونم برنمی گردی
میدونم رفتی که رفتی
دروغ بود هر چی می گفتی....میدونم

می دونم

همیشه تو مهربونی واسه این قلب شکسته
واسه این حس غریبم که فقط دل به تو بسته
بیا برگرد تا که قلبم تو رو از خونه نرونده
دیگه از آخر قصه حتی بک لحظه نمونده

حتی بک لحظه نمونده

ز تو چون گریزم ای جان که توام امید جانی

    نظر
ز تو چون گریزم ای جان که توام امید جانی

تو چو خون گرم عشقی که به رگ رگم روانی

وگرم به لب رسد جان غم عشق تو نگویم

تو چو راز سر به مهری همه در دلم نهانی

منم آن زمین غمزا که ز چشم ها فتادم

بتو چون امید بندم که بلند آسمانی

منم آن درخت حرمان که خزان رسیده برآن

تو کنون درین گلستان چو بهار بی خزانی

چه غم ار ستاره من همه در غروب عشق است

که بر آسمان شعرم تو طلوع جاودانی

بجز از غزل چه سازم به تو ای غزال عشقم

بتو جز سرود مهرم بدهم چه ارمغانی!


فرار کردم ... رفتم چو راه ... گریختم ....

    نظر

شد
عرصه تنگ بر دلم ، از بی رهان شهر

رفتم
چو راه و سر به بیابان گذاشتم .......


من
عاشقم به آنچه که از دستم رفت و دیگر هرگز بدست نخواهمش آورد
............. به آنچه نابود شد ، به آنچه که از هم گسست ، به آنچه که حتی
از دورترین نقطه فکرم گریخت ...
عاشقم و
راضی ...... چرا مگه مریضم ؟ بیماری مازوخیسم دارم ؟ خود آزارم ؟ نمی دانم
شاید باشم ......

-        
اگر
یه روز بعد از هزار سال ببینمت چه میشه ؟ اگه .....

-        
تو
اولی بودی و تا بینهایت اولی می مونی

.

.

.

-        
یادت
میاد پارسال چه گفتی ؟

-        
نه
... چی گفتم ؟

-        
گفتی
که : تو اولی بودی و تا بینهایت اولی می مونی

-        
من
گفتم ؟

-        
نگفتی
؟

-        
شاید
هم گفته باشم ....... یادم نیست

-        
میدونی
میگن ممکنه خائن عاشق بشه ولی عاشق هیچوقت خائن نمیشه .....

-        
اما
تو رفتی .......

-        
درسته
که رفتم اما تو که خوب میدونی چرا رفتم

-        
مهم
اینه که رفتی .........

-        
مهم
اینه که تو در این باره چه فکر کنی .... مهم اینه که تو کی باشی

-   من مجنونم به تو که بیش از همه زجرم دادی و بیشتر از همه دوستم داشتی ، ولی فراموشیم کردی
و گریختی ، از من گسستی و از من بریدی ، من شاهدم بر آن چه که در نیمه های
شب خاموش و آرام به نام اشک گرم و لرزان بر گونه ام سرازیر شد ...


من
دورم از او و از خوشی ها و شادی ها ، سعادتها و نیک بختیها ، از آن چه شور
و شعف می آفریند و دلها را به زندگی امیدوار می سازد ، از آن چه برق اشک
شادی ها را در چشمها منعکس می کند ، من خموشم به زیر نگاه های یاس آلود
دیگران در مقابل ستمهای روزگار ...... در برابر یاد آوری محبت ها و غم های
او در پیش خاطرات شیرین گذشته ...

من
عاشقم به آنچه که از دستم رفت و دیگر هرگز بدست نخواهمش آورد
............. به آنچه نابود شد ، به آنچه که از هم گسست ، به آنچه که حتی
از دورترین نقطه فکرم گریخت ...
عاشقم و
راضی ...... چرا مگه مریضم ؟ بیماری مازوخیسم دارم ؟ خود آزارم ؟ نمی دانم
شاید باشم ......


ادامه مطلب...