سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بانوی من

فرار کردم ... رفتم چو راه ... گریختم ....

    نظر

شد
عرصه تنگ بر دلم ، از بی رهان شهر

رفتم
چو راه و سر به بیابان گذاشتم .......


من
عاشقم به آنچه که از دستم رفت و دیگر هرگز بدست نخواهمش آورد
............. به آنچه نابود شد ، به آنچه که از هم گسست ، به آنچه که حتی
از دورترین نقطه فکرم گریخت ...
عاشقم و
راضی ...... چرا مگه مریضم ؟ بیماری مازوخیسم دارم ؟ خود آزارم ؟ نمی دانم
شاید باشم ......

-        
اگر
یه روز بعد از هزار سال ببینمت چه میشه ؟ اگه .....

-        
تو
اولی بودی و تا بینهایت اولی می مونی

.

.

.

-        
یادت
میاد پارسال چه گفتی ؟

-        
نه
... چی گفتم ؟

-        
گفتی
که : تو اولی بودی و تا بینهایت اولی می مونی

-        
من
گفتم ؟

-        
نگفتی
؟

-        
شاید
هم گفته باشم ....... یادم نیست

-        
میدونی
میگن ممکنه خائن عاشق بشه ولی عاشق هیچوقت خائن نمیشه .....

-        
اما
تو رفتی .......

-        
درسته
که رفتم اما تو که خوب میدونی چرا رفتم

-        
مهم
اینه که رفتی .........

-        
مهم
اینه که تو در این باره چه فکر کنی .... مهم اینه که تو کی باشی

-   من مجنونم به تو که بیش از همه زجرم دادی و بیشتر از همه دوستم داشتی ، ولی فراموشیم کردی
و گریختی ، از من گسستی و از من بریدی ، من شاهدم بر آن چه که در نیمه های
شب خاموش و آرام به نام اشک گرم و لرزان بر گونه ام سرازیر شد ...


من
دورم از او و از خوشی ها و شادی ها ، سعادتها و نیک بختیها ، از آن چه شور
و شعف می آفریند و دلها را به زندگی امیدوار می سازد ، از آن چه برق اشک
شادی ها را در چشمها منعکس می کند ، من خموشم به زیر نگاه های یاس آلود
دیگران در مقابل ستمهای روزگار ...... در برابر یاد آوری محبت ها و غم های
او در پیش خاطرات شیرین گذشته ...

من
عاشقم به آنچه که از دستم رفت و دیگر هرگز بدست نخواهمش آورد
............. به آنچه نابود شد ، به آنچه که از هم گسست ، به آنچه که حتی
از دورترین نقطه فکرم گریخت ...
عاشقم و
راضی ...... چرا مگه مریضم ؟ بیماری مازوخیسم دارم ؟ خود آزارم ؟ نمی دانم
شاید باشم ......


http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/banoo2010/3.jpg